unbreakable lotus
اینجا خانه ی امن دخترکی است که از زندگی می نویسد...
درباره وبلاگ


روزمره نوشت



Alternative content


نويسندگان
سما

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 5 / 8 / 1394برچسب:, :: 10:16 AM :: نويسنده : سما

خوب از اونجایی که من نق زدن ها و غصه خوردنام زیاد طول نمی کشه و معمولا بعد از چند روز بح حالت نرمال برمی گردم _ لااقل به ظاهر_ اومدم بنویسم که احیانا اگر کسی پست قبل رو خوند ناراحت نشه! هرچند کسی هم نخونده ولی حالا خوب... :|

اینا رو به خودم میگم...

اول اینکه یاد بگیریم بی خیالی و مثلا خوش و خرم بودن دوای هیچ دردی نیست و هرجا دیدیم یکی گفت ی خیال درد و غم و غصه و بزن به دنده بی خیالی و بهش فکر نکن و ازین قبیل جملات که روزانه زیاد می شویم اصلا گوش ندیم! نمیگم خوش بودن بده! ولی به شخصه تجربه کردم که انکار کردن به شدت آسیب زننده ست و تمام مریضی های خودم هم نتیجه ی انکار کردنه! درواقع با این کار خودمونو قشنگ تحویل یماری های روان تنی میدیم و مثل من غمباد می گیریم که چرا خوب نمیشیم! حالا منو جدی نگیرین! من عادت دارم بشینم حرص بخورم و بگم چه کنم چه کنم ولی خدا رو شکر دلیلشو قشنگ می دونم و یکمی که آروم شدم میرم دنبال راه حل! بنظر من یاد بگیریم حرف بزنیم... بریزیم بیرون... گریه کنیم... خودمونو سبک کنیم... عزاداری کنیم ولی نذاریم طولانی بشه و این بشه سک زندگی مون! بعد از چند روز پا شیم بریم دنبال راه حل... یه زمانی اونایی که غصه هاشون مال خودشون بود به چشم من آدمای باکلاسی بودن! خودم هم از همین دسته آدم های باکلاس بودم ها! ولی الان دیگه نیستم! خدا رو شکر :|

دوم اینکه یاد بگیریم افکار منفی رو به مثبت تبدیل کنیم و تا می تونیم مثبت فکر کنیم! البته باز هم نه با انکار کردن! متد داره! آی حال خوبی به آدم دست میده وقتی یه فکر منفی رو مثبتش می کنی! اصلا احساس قدرت بهت دست میده! متدش رو از کتاب از حال بد به حال خوب یاد بگیریم! اشتباه نکنم از دیوید برنز هست! خودم هم هنوز نخوندمش! :| فقط پارسال خریدمش و از داشتنش خوشحالم! همین :|

بعد از اینکه یاد گرفتیم مثبت بشیم. هر روز یه کار مثبت هرچند کوچیک انجام بدیم و آخر شب سه تا کار مثبت کوچیک که انجام دادیم رو یادداشت کنیم. این کار باعث میشه نکات مثبت هرچند کوچیک بیشتر به یادمون بمونن و مثبت گرایی برامون عادت بشه. مثلا یه گردگیری و تمیز کاری ساده... مثلا تموم کردن یه کتاب تا نیمه رها شده... کمک کردن به یه دوست یا آشنا... یک کیلو وزنی که توی هفته ی آخر کم کردیم... هرچی...

منم بهتره همینجا به یاد خودم بیارم که مشکلاتم باعث شد خیلی چیزا یاد بگیرم. باعث شد مجبور بشم بیشتر مطالعه کنم و ریشه ی مشکلاتم رو پیدا کنم. تشنه تر بشم و حسابی برم دنبال ایرادهامو و نقطه ضعف هام. جسورتر باشم و بپذیرمشون. بعد عوضشون کنم. شاید خونه نشین شدنم بخاطر درد زانوم اذیتم کرد ولی باعث شد به ورزش دیگه ای مثل شنا علاقه پیدا کنم و وقتم رو با دریا و شنا پر کنم. از کوچیک ترین اتفاقات مثبت دور و برم خوشحال بشم، مثل یک پیک نیک دونفره با یه دوست توی پارک! باعث شد الان که دیگه فصل شنا نیست دنبال کار دیگه ای بغیر از ورزش باشم. شاید عکاسی... شاید کلاس زبان...

من هنوز اول راهم. خیلی چیزها اید یاد بگیرم و انجام بدم. ولی خوشحالم که از عید نوروز که برنامه های امسالم رو نوشتم بخشی ش رو انجام دادم و کمی پخته تر شدم.

به این باور رسیدم که میشه شعار نداد و مثبت هم بود!

 
یک شنبه 1 / 8 / 1394برچسب:, :: 1:21 AM :: نويسنده : سما

با بی حالی و بی حوصلگی یه دستمو می  برم سمت جعبه ی دستمال کاغذی بغل تختم که یه دونه دسمال بکشم بیرون و اشکمو پاک کنم که دسمال درنمیاد و با عصبانیت دسمالو می کشم بیرون و جعبه رو پرت می کنم کف اتاق!

حالم بده. پام درد می کنه. احساس می کنم تقلا کردن برای تموم شدن درد زانوم فایده ای نداره. گاهی حتی وقتی درد ندارم نمی تونم مثل قبل از پام استفاده کنم، بدوئم، بپرم یا از پله بالا و پایین برم. خیلی خسته م... بیشتر از سه ماه از این وضعیت می گذره و تازه این فقط یه بخشی از مشکلات جسمی هست که تو اون یک سال کوفتی لعنتی داشتم. توی باشگاه فقط دوتا حرکت ساده انجام میدم که هر دفعه فرداش به غلط کردن افتادم. داروهامو مرتب مصرف کردم ولی بار آخر که رفتم دکتر دیگه داروهایی که برام نوشت رو نخریدم. هیچ فایده ای نداشت، منم دیگه حالم از دارو بهم می خوره. ااگر با دوتا تمرین ساده هم این زانو از پا دربیاد پس دیگه به چه دردم می خوره؟

عصبانیم به قدری که می خوام از بدنم بیام بیرون و پرتش کنم یه گوشه و گم شم یه قبرستونی که توش خبری از مریضی نباشه.