unbreakable lotus
اینجا خانه ی امن دخترکی است که از زندگی می نویسد...
درباره وبلاگ


روزمره نوشت



Alternative content


نويسندگان
سما

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 23 / 7 / 1394برچسب:, :: 10:0 PM :: نويسنده : سما

اووووو... دو ماهه ننوشتم! انگار دو سال گذشته! ولی گاهی وقتا فاصله گرفتن خوبه واسه اینکه دلت تنگ بشه و حوصله ت برگرده.

طبق معمول وقتی بعد از مدت زیادی برمی گردی سخته شروع کنی و بنویسی پس فقط شرح روزهایی که گذشت رو کوتاه می نویسم واسه خودم تا دستم گرم بشه! :)

توی آخرین پستم حالم زیاد خوش نبود چون مصدومیت به کل خونه نشینم کرد و ورزش تعطیل شد. طبیعیه که خیلی ناراحت بودم و البته هنوزم هستم چون خوب نشدم هنوز ولی دارم سعی می کنم دووم بیارم! -_- و البته از میزان دردم کم شده و میرم باشگاه بیشتر روی بالاتنه م کار می کنم و دو سه تا تمرین ساده و سبک پا هم انجام میدم به قدری که دلم خوش شه :| و هم اینکه پام بی استفاده نمونه! از تنیس هم سه ماهی هست که هیچ خبری نیست. فقط هر از گاهی میرم سر تمرین و بچه ها رو می بینم. این کار زیاد برام راحت نیست ولی چون دوست ندارم از اون فضا فاصله بگیرم هر از گاهی به بچه ها سر می زنم.

یکی از بهترین اتفاقات این مدت غیبتم دیدن دکتر مرجان بود. مرجان اولین دوست مجازی هست که از حالت مجازی به واقعی تغییر موقعیت داد! :)) درواقع با اینکه هیچ وقت حوصله ی شیرازو ندارم دو ماه پیش که مرجان یکی از ارتوپدهای آشناش رو بهم معرفی کرد رفتم شیرازو همدیگه رو دیدیم. همین یه قسمت از سفر خیلی بهم چسبید. مرجان یه خانم دکتر قدبلند و خوشگله با دوتا چال لپ که نکته ی قوی خوشگل شدن صورتشه  و از همون لحظه ی اول که از دور داشت پیاده می اومد سمت قرار بدون اینکه رنگ شال یا مانتوشو ازش بپرسم از لخبند صمیمی ش و جلو  اوردن دوتا دستاش به قصد بغل کردن می شد شناختش.

سفر بعدی م تهران بود به قصد خرید واسه عروسی خواهره که حدود دو ماه و خورده ای دیگه ست. لباس عروس و کارت دعوت و سرویس خواب و مبلمان و... و ازهمه مهم تر لباس خواهر عروس. یک هفته تهران بودم و دلم خوش که در آخر شاید بشه دوستای مجازی تهرانی رو ببینم ولی روزی 10 ساعت پیاده روی و عجله اندر عجله برام وقتی باقی نذاشت که این کارو بکنم و خیلی هم افسوس خوردم. از بین رفقا فقط بانوی سپید خبردار شد و شب آخر با هم تلفنی صحبت کردیم و هرچی تلاش کردیم نشد که نشد و به ستاره هم مسیج دادم که ظاهرا پیامم توی واتس اپ همچنان بهش نرسیده! (ستاره منو نکش :)) ) در طول اون یک هفته میشه گفت یه جورایی نصف شدم ولی سفر خیلی خوبی بود و با اینکه نشد تفریح کنم بهم چسبید.

و درمورد این روزها هم تنها چیزی که می تونم بگم هم و غم و فکر و ذکر و تلاشم فقط واسه خوب شدن زانوهامه. یه جورایی سیستم زندگی م ریخته بهم و تازه دارم قدر این پاها رو می دونم! ولی کاری از دستم برنمیاد جز هر از گاهی باشگاه رفتن و سرگرم کردن بدنم با تمرینات بالاتنه و هر از گاهی پیاده روی کوتاه و کتاب خوندن و دیدن یکی دوتا دوست انگشت شمارم. و بیشتر از همه حرص خوردن بابت گذروندن زندگی م تا این حد مسخره و چه کنم چه کنم واسه تغییر این وضعیت و کنار گذاشتن ترس هام و یکمی جدی تر شدن.

باز میام...

پ.ن: هرجایی که حرف "ب" توی تایپ کلمات جا افتاده بود یه فحش حواله کنید به کلید حرف "ب" توی کیبورد من!