unbreakable lotus
اینجا خانه ی امن دخترکی است که از زندگی می نویسد...
درباره وبلاگ


روزمره نوشت



Alternative content


نويسندگان
سما

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 22 / 4 / 1394برچسب:, :: 10:19 PM :: نويسنده : سما

 همین الان از ورزشگاه برگشتم. دارم از گرما خفه میشم... لباسام خیس خیسه... خسته و گرسنه هم هستم. ولی اومدم اینجا که بگم مسابقات تموم شد و نفر دوممممممم شدمممممم 

 

 

بعدا نوشت: اون دختر 15ساله ی متنفر هم شبنم رفت باهاش صحبت کرد و ارشاد شد. خلاصه به خیر خوشی اولین مسابقه مون تموم شد.

 
دو شنبه 20 / 4 / 1394برچسب:, :: 12:44 AM :: نويسنده : سما

 بدنم خورده... پاهام و کمرم به شدت درد می کنه، یه مدته زانو درد هم دارم که داره بدتر میشه...

دیشب مسابقه داشتیم، سه تا بازی داشتم. تا الان 5تا بازی داشتم که فقط یکی شو باختم، واسه اونم خیلی افسوس خوردم چون فقط با اختلاف یک امتیاز باختم. کلی وقت هم ایستاده بودم و بازی بچه ها رو داوری می کردم. تقصیر خود خنگم بود که ننشستم دو دقیقه استراحت کنم! امروز هم چندتا بازی دیگه دارم... خدا به دادم برسههههه... بعد از جام رمضان احتمالا باید حسابی درمان بشم!

دیشب از دو نفر که فکر می کردم بازی باهاشون سخته بردم. البته واقعا هم سخت بود، ولی بردم... بخصوص بازی آخر... یه دختر 15 ساله ی جاه طلب و حسود که با نیم وجب قد و سن همه رو از بالا می بینه و فکر می کنه بهتر از خودش نیست. موقع بازی یه جوری رفتار می کنه که فکر می کنی داره بهت میگه هه... تو عددی نیستی مسخره! البته عالی بازی می کنه و از بقیه مون زودتر تنیس رو شروع کرده. می دونم بچه ست و فاصله م اینقد باهاش زیاده که لجبازی کردن باهاش احمقانه ست ولی از بس سعی کردم از در دوستی و محبت وارد بشم و فایده نداشت و جز نگاه های تنفرآمیز چیزی ازش ندیدم برد شیرینی بود!

اتفاقا شبنم هم توی بازی ازش برد و آخر شب رسما دلش می خواست سر به تن من و شبنم نباشه! والا یادم نمیاد تو اون سن اینقدر حسود و خودخواه بوده باشم هرچند دخترها توی نوجوونی مقداری حسادت رو تجربه می کنن. ولی احساس کردم جایی آسیب جدی دیده که این مشکل اینقدررر تو وجودش شدیده!

اگر تا غروب بدن دردم بهتر بشه و خسته نباشم احتمالا نفرات بعدی رو هم می تونم پشت سر بذارم... وااای چقدر می چسبه

 
جمعه 17 / 4 / 1394برچسب:تعریف کردنی,گذشته ها, :: 1:10 AM :: نويسنده : سما

فکر می کنم از آخرین باری که توی وبلاگ خدابیامرزم نوشتم بیشتر از دو ماه می گذره. چقدر عجیبه واقعا که اینقدر به اون آرشیو دلبسته بودم! یادمه 5 سال پیش روز تولدم ثبتش کردم و هرسال با خودم براش تولد می گرفتم! هر از گاهی خاطراتم رو می خوندم... از خوندن خاطرات شیرین لذت می بردم و بین نوشته های تلخ خودمو و خطاهامو پیدا می کردم و با خودم هم قسم می شدم... به هر حال همه ی اون دل نوشته ها از بین رفت... شاید هم لازم باشه گاهی یادمون بیاد که بهتره به چیزی وابسته نباشیم.

توی آخرین نوشته م حسابی حال دلم خراب بود. ناامید و افسرده بودم. و بعد از اینکه نتونستم وارد وبلاگم بشم بعضی از دوستان نگران حالم شده بودن. ممنون از دوستای همیشگی که یادم بودن. ولی الان حالم خیلی بهتره و احتمالا بهتر هم میشه. فکر کنم تعریف کردم که توی جلسات اول مشاوره چقدر صحبت کردن از آسیب های کودکی م برام سخت بود و اینقدر گریه می کردم که نفسم بند می اومد. ولی روانشناس مهربون من با درک تر از هر گوش شنوای دیگه ای حرف هام رو شنید و کمکم کرد. واسه اولین بار احساس کردم حس بی پناهی سمای 5 ساله رو یکی درک کرد. اینو توی نگاهش می خوندم... توی جلسات بعدی ازم می خواست چشمامو ببندم و یکی از اتفاقات تلخ و ترسناک گذشته رو تجسم کنم و هی ازم می پرسید توی اون حالت چه حسی دارم. خیلی سخت و دردناک بود... ولی سعی ام رو می کردم که بریزم بیرون... و آخرش هم اشکم درمیومد و دوباره یه دل سیر گریه می کردم. صبر می کرد تا آروم بشم و بعدش بهم راه حل می داد که اون احساسات منفی و دردناک رو با احساسات مثبت تری عوض کنم. تمرین های روزانه بهم می داد و من مرتب تمرین هام رو می نوشتم و سعی می کردم نوشته ها رو عملی کنم. پله به پله... قدم به قدم بهتر شدم... دوباره احساس کردم زنده م. دلم می خواد زندگی کنم و لذت ببرم. بعدش ازم خواست اهداف و آرزوهام رو بنویسم و کمکم کرد اولویت بندی شون کنم. و حالا هم دارم سعی می کنم برم دنبالشون... تو این مدت خیلی از کارهای عقب افتاده م رو انجام دادم. کارهای پزشکی م که بیشتر از دو سال قرار بود انجام بشه و نمی شد رو انجام دادم. وضعیت جسمی م رو تا حدودی بهتر کردم. دیگه از سرگیجه ها و ضعف ها و بی حالی ها خبری نیست. تمرینات تنیسم رو با انرژی و باانگیزه دنبال می کنم و کلیییی هم پیشرفت کردم و کم کم دارم تبدیل میشم به یه تنیسور! چیزی که از بچگی دوست داشتم! توی مسابقاتی که بین خودمون برگزار کردیم تا الان تونستم جز سه نفر اول باشم با وجود اینکه از بقیه دیرتر تنیس رو شروع کردم ^_^ و احتمالا به مسابقات جدی تری هم راه پیدا می کنم. و در کل همه چیز خیلی خیلی بهتر شده... در واقع با وجود عوض نشدن شرایط زندگی من احساس خیلی بهتری دارم و به قول دکتر درست همینه که تو حالت خوب باشه حتی اگر شرایط همیشه خوب نباشه!

البته دوتا کنکورم رو خراب کردم حسابی و امسال فرصتم رو از دست دادم. ولی باز هم دکتر متقاعدم کرد که با اون وضعیت نباید از خودم توقعی می داشتم! و حتی اگر چیزی که می خواستم اتفاق می افتاد، قرار گرفتن توی شرایط و محیط جدید حتی می تونست حالم رو بدتر کنه و بیشتر آسیب ببینم! و اینکه امسال سالی هست که باید برگردم به همون دختر شاد و سرحال و پرانرژی قبل و بعدش برم دنبال هرچیزی که واسه آینده می خوامش. حالا تصمیم دارم توی همین روزها فکری به حال کنکور امسال کنم چون دیگه عذری نمونده!

از دیگر اتفاقات جالب هفته های اخیر تازه شدن دیدار با یه آشنای نسبتا قدیمی بود که حتما دوستان قدیمی وبلاگم خاطرشون هست. دیدن آقای پیرهن صورتی کذایی که مدتی فکرم درگیرش بود به عنوان مربی تنیس. راستش برام عجیب بود که چرا من هرجا میرم این آقا رو می بینم! و به هرکاری رو میارم یه گوشه ای از اون پروسه ایشون هم حضور داره! دنیا چقدر کوچیکه... تازه شدن دیدار هم جریانات جالبی داشت که کاملا اتفاقی و اینترنتی برنامه ریزی شده بود بدون اینکه من بدونم کسی که باهاش مکاتبه می کنیم و قراره ببینیمش کی هست! البته ایشون پروفایل من رو دیده بود و کاملا هم شناخته بود! و دیگه اینکه بعد از اون دیدار فالوورهای اینستایی همدیگه شدیم و احتمالا دیدارها ادامه داره! جریانی بود که صرفا برام جالب بود و با پارتنر تنیسم ش.ب.ن.م کلی بهش خندیدیم!

این روزها هم کمی درگیر نو کردن اتاقم هستم و بیشتر وقت می گذرونم تا اینکه کار مفید و خاصی انجام بدم. و همچنان هم دنبال تفریح و ورزش و تقویت روح و جسمم هستم تا یه مدتی. می خوام جون بگیرم و خوش باشم و دوباره درس بخونم و کار کنم...

این بود خلاصه ای از روزهایی که نبودم و نمی نوشتم. احتمالا پرحرفی های من کم کم شروع میشه چون دارم پر میشم از حس خوب خواستن و ادامه دادن و رسیدن...

خیلی وقته نگفتم... خدایا شکرت... 

 

پ.ن: حرفم رو پس می گیرم! شکلک ها عالین!!! اون روز سرویس مشکل داشته حتما!!! 

 
چهار شنبه 15 / 4 / 1394برچسب:, :: 1:47 PM :: نويسنده : سما

 سلام...

نمی دونم چه جوری شروع کنم. بعد از مدت ها ننوشتن حس نوشتنم خشکیده و همه ش تقصیر بلاگفای گور به گور شده ست! وبلاگ 5 ساله م و آرشیو دوست داشتنی م توی بلاگفا دود شد و رفت... هرچند من ایمیل دادم و از خجالتشون تا حدودی دراومدم ولی هنوز آتیش دلم نخوابیده. بدتر از اون یه تعدادی از دوستان رو که جز اون وبلاگ وسیله ی ارتباطی دیگه ای باهاشون نداشتم گم کردم. خلاصه هنوز عزادار وبلاگم هستم و با اینجا دوست نشدم. ولی چه میشه کرد...

بالاخره بعد از کلی تحقیق کردن برای اینکه این بار یه سرویس خوب انتخاب کنم و دوباره حالم گرفته نشه به این نتیجه رسیدم که فعلا برای من لوکس بلاگ بهترین گزینه ست. در کل بین تمام سرویس ها بهترین ها لوکس بلاگ و رزبلاگ و میهن بلاگ بودن. سنگ مفت... گنجشک مفت... منم رفتم تو سه تاشون وبلاگ ساختم و از اینجا بیشتر خوشم اومد.

واسه کسانی که قراره کوچ کنن می نویسم. اینجا امکاناتش عالیه... اینقدر امکانات داره که سرت گیج میره! البته من گاهی توی شلوغی صفحه حسابی گیج میشم ولی حتما بعد از مدتی عادت می کنم. یکی از مزیت های خوبش اینه که آپلودر داره و نیازی نیست هی بری اینور اونور عکس آپلود کنی. درواقع از این نظر کارم رو خیلی راحت کرده. البته هنوز امتحانش نکردم و نمی دونم تا چه حد قابل استفاده ست و در حد تز هست یا واقعا خوبه! یه مسئله ی دیگه که خیلی خیلی برام مهمه قالب وبلاگ هست که نمی دونم چرا برام مهمه در حد قضیه مرگ و زندگی! :دی البته قالب هاش تعریفی ندارن ولی چیزی که خوبه اینه که هر قالبی رو می پذیره و لازم نیست جون بکنی تا قالب مخصوص مثلا بلاگفا یا پرشین بلاگ رو پیدا کنی و اگر هم پیدا نکردی مبدل قالب پیدا کنی و... اووووو... این قالب هم موقته. بعدا تغییرات بیشتری اعمال می کنم. حتی اسم وبلاگ رو هم عوض می کنم؛ زیادی مبتدیه! یه خوبی دیگه که داره و البته به کار من نمیاد و بیشتر واسه دوستان عشق موزیک متن کاربرد داره اینه که می تونی از توی سیستم خودت یه آهنگ انتخاب کنی و صاف بذاری توی وبلاگ! به همین راحتی. لازم هم نیست بگردی دنبال کد آهنگ یا اینکه التماس برنامه نویس ها کنی تا برات بسازن! والا... البته پروفسور امتحانش کرده و میگه کار نکرده. نمی دونم جریان چیه ولی چند سال پیش خودم یه وبلاگ اینجا ساختم و آهنگ کریستینا رو گذاشتم روش و کیف کردم... :)) دیگه اینکه اینجا می تونی تبلیغات کنی، که البته از جزییاتش خبر ندارم چون لازمش ندارم. دیگه اینکه اینجا جینگولک بازی زیاد می تونی بکنی. مثلا واسه دوستداران کد بارش برف و قطرات شبنم و امثالهم جای خوبیه چون خودش همه ی اینا رو داره و باز هم لازم نیست دنبال کدهای مخصوص بگردی و بلاگفا هم هی بزنه تو ذوقت و بگه نه نمیشه و مجاز نیست و...! تازه انواع و اقسام کدها رو هم می پذیره و طاقچه بالا نمی ذاره! دیگه اینکه احساس سوت و کور بودن بهت نمیده اینجا! من به محض اینکه این وبلاگ رو ثبت کردم ده ها نفر ریختن سرم و هنوز هیچی ننوشته نظر گذاشتن که عجب وبلاگ توپی وااای.... :)) گذشته از این یه نوار چت داره شبیه نوار چت فیسبوک که همیشه شلوغه. البته من غیرفعالش کردم رفت.

در کل خیلی امکانات ریز و درشت داره که الان دقیق یادم نمیاد و نیازی هم نیست بیشتر از این بنویسم. روی صفحه ی وبلاگم اکثر اون امکانات نمایش داده شده بود ولی چون از شلوغی خوشم نمیاد همه رو غیر فعال کردم جز اون سیستم تبادل هوشمند که هنوز مطمئن نیستم برش دارم یا نه. چون پروفسور اومده بود خودشو به طور هوشمند لینک کرده بود و کلیییی هم خندیدم :)))

ولی همین الان متوجه شدم شکلک هاش واقعا آشغاله! یه شکلک خنده ی درست و درمون نداره. منم مجبورم از این استفاده کنم => :))))

الان هم می خوام برم یه تعدادی از دوستان رو که گمشون نکردم باخبر کنم از وجود اینجا و بعد هم انشالا بنویسم از حس و حال این روزها و مدتی که نبودم :)

 

پ.ن: نمی دونم نظرات وبلاگم کدوم گوریه! هنوز نیومده داره میره اعصابم! :|